سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

وای که دیگه کارمون سخت شد

دیروز ٢٢ مهر بود که مامانی بالشش رو تکیه داده بود به مبل و داشت با دوستش اونطرف اتاق تلفنی حرف میزد یکدفعه دید بله سنا خانم پا زد و از پشتی بالا رفت و رفت روی مبل و رسید به برسش که عاشقش هست مامانی سنا رو آورد پائین ولی این گل دختر دیگه راهش رو یاد گرفته بود و حتی وقتی مامانی بالش رو برداشت به خود مبل پا زد و رفت بالا دیگه سنا خانم تا شب کارش شده بود بالا رفتن از مبل و رسیدن به وسایلی که مامانی برای دور موندن از دست سنا گلی گذاشته بودن بالای سر مبلها حسابی خطرناک شده چون وقتی کتاب از دست سنا خانم روی زمین افتاد دختر ما با سر خودش رو هل داد سمت پائین مبل تا به کتاب برسه و اگه بابائی دیر رسیده بود یه اتفاق بد خدای نکرده پیش اومده بود ...
23 مهر 1391

سنا جونم یگانه کودکم روزت مبارک

امروز ١٧ مهر روز کودک هست و توی تلویزیون یه مسابقه جالب دیدم مسابقه چهار دست و پا رفتن ، فکر کنم اگه تو شرکت کرده بودی و موبایل بابائی جلوت بود برنده میشدی آخه اگه چیزی که دوست داری و احتمال میدی که ما ازت می گیریمش و بهت نمیدیم با سرعت برق میری سمتش که برش داری که این موقع ها قیافت خیلی بامزه میشه چشمات رو گشاد میکنی و ازش چشم بر نمیداری و با سرعت به سمتش میری دخترکم این جمله چقدر به دلم نشست بیائید همچون باغبانی صبور از کودکانمان که غنچه های باغ زندگیمان هستند با جان و دل نگهداری کنیم گل زندگیم روزت مبارک  
17 مهر 1391

اینم از دندون ششم

امروز ١٧ مهر هست و ششمین دندون سنا خانم هم داره درمیاد حالا دو تای پائین و وسط و چهار تای جلوئی بالا کامل شد خب الان اصلا خوشحال نیستم و یه طورائی دلم گرفته ،اشک به چشمام نشست و دوست داشتم که منم باهات های های گریه کنم آخه این دندون های جدیدت اذیتت میکنن و تو چه گریه و ناله ای میکنی داشتی شیر میخوردی که بخوابی اما یکباره شروع کردی به گریه و جیغ ،حتی با شیر هم آروم نمیشدی ،وقتی دقت کردم دیدم که یه دندون دیگه هم جوونه زده با کلی ناز و نوازش و شیر دادن بالاخره خوابیدی ولی هر از چند گاهی ناله میکنی چقدر دل مامانی پر غم شد وقتی بی تابی های تو رو دید ،با اینکه الان خوابی ولی مامانی نگران مراقبت هست که دوباره درد به سراغت نیاد...
17 مهر 1391

اولین آتلیه سنا ناناز

سنا خانم ٩ مهر چند ساعتی قبل از اینکه ٩ ماهش تموم بشه با مامان باباش رفت آتلیه و کلی عکسهای خوشگل گرفت ساعت ٦:٣٠ تا ٨:٣٠ مشغول عکس گرفتن از این گل دختر بودیم راستی اولین آتلیه هست که دخترمون رو بردیم اسم آتلیه: چشم شیشه ای    ---------    بلوار بعثت مامان و بابائی عکسهای عروسیشون رو هم اونجا گرفتن اینم عکسهای عسلی مامان عکسها توی ادامه مطلب :                                         ...
13 مهر 1391

دخترم داره مستقل میشه

امروز ٣ شنبه ١١ مهر ٩١ هست و یکی از قشنگترین روزهای زندگیم دخترم امروز در حال تمرین امروز دستش رو به وسایل میگیره و پا میشه بعدش دستش رو ول میکنه و رو پاهاش وایمیسته قبلا این کارو کوتاهتر و بدون اینکه متوجه باشه انجام میداد ولی حالا خودش با اراده خودش انجام  میده جالب اینکه خودش هم ذوق زده میشه و بهم نگاه میکنه تا تشویقش کنم و بعد از یک چند لحظه وایسادن به آرومی خودش رو به سمت جلو هل میده و دوباره به پشتی یا وسایل دیگه تکیه میده وای که چقدر آدم ذوق زده میشه از کارهای جدیدی که کوچولوش انجام میده با اینکه انجام هر کدوم از این کارها یه مراقبت جدید و دردسر جدید هست ولی فکر نمیکنم شیرینتر از این لحظات برای هیچ مادر و پدری وجود دا...
11 مهر 1391

دخترم 9 ماهه شد

الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم ساعت ١ :٣٠ نیمه شبه و دو ساعتی میشه که دخترم ٩ ماهه شده خدیا چقدر زود گذشت از شنیدن اولین صدای گریه تو ، از اولین لحظه ای که تو در آغوشم جای گرفتی و من مادرانه می پرستیدمت چقدر در این لحظات که توی در آغوش فرشته ها به خواب رفته ای من دلتنگ ٩ ماه پیش شدم زمانی نه چندان دور ولی با تغییراتی بس عجیب و با شتاب دیر زمانی نمی گذرد تو نوزادی بودی به شدت وابسته به من حالا روز به روز بزرگ میوی و من هر روز بیشتر چهره یک دختر ناز و زیبا را در چهره معصومن میبینم با نوشتن این مطالب اینقدر دلتنگت شدم که دوست دارم در آغوش بگیرمت و تمام وجودت را غرق بوسه کنم در آغوش بفشارمت تا این قلبم که در عشق به تو تند ت...
10 مهر 1391

دخترم و دو تا مروارید جدیدش

پنج شنبه ٦ مهر بود که دخترم داشت میخندید و دهنش باز بود و من داشتم باهاش بازی میکردم یکباره دیدم بله دخترم سمت راستش ٢ تا دندون جدید جوونه زده حالا با این حساب دخترم ٥ تا مروارید داره دو تا وسط و پائین یکی سمت چپ و دو تا هم سمت راست هنوز دو تا دندون وسطش درنیامده اینطرف و اونطرفش دندون درآورده البته یکیش یه کوچولو بیرون اومده ولی یکی دیگه دندونش هنوز توی لثه هست ولی سفیدیش زیر لثه اش معلومه دخترکم مبارکت باشه این نقلیها چقدر زود داری بزرگ میشی و من هر روز دلتنگتر میشم برای روزهای اول به دنیا اومدنت البته این روزها حسابی هوشیار هستی و به اطرافت توجه داری ما رو میشناسی امروز صبح وقتی بابائی میخواست بره سرکار تو حسابی نارآرومی ک...
8 مهر 1391

اولین پیک نیک 3 نفره

دیروز دوشنبه که تعطیل به خاطر مبعث بود ما اولین پیک نیک ٣ نفرمون رو رفتیم    صبح ساعت ٨:٣٠ راه افتادیم و رفتیم سپیدان نشستیم صبحانه خوردیم و بعدش یه سرسره بود که بابائی با دخترش سوارش شد و دخترشو برد سرسره سواری بعدش هم رفتیم آبشار مارگون و چون آفتاب بود و نمیخواستیم صورت گلمون بسوزه یه کلاه خوشگل همونجا براش خریدیم اینم سنا خانم کنار آبشار   بعد هم رفتیم یه جائی نزدیک آبشار مارگون که خیلی دنج و خلوت بود با بابائی جوجه کباب درست کردیم و خوردیم و اینم عکس وقتی که دخملی بعد ناهار بیدار شد نی نی و باباش و اما شکار لحظه های دیروز   راستی این کارو هم جدیدا انجام میدی که مامانی عاشقشه ...
1 مهر 1391

اولین مروارید سنا

وای اینقدر ذوق زده شدم داشتم باهات بازی میکردم و تو داشتی میخندیدی و من به نظرم دیدم که یه نقطه سفید روی لثه ات دیدم و وقتی دست کشیدم وای باورم نمیشد اولین مروارید روی لثه دخترم تنجه زده بود کلی ذوق زده شدم و زنگ زدم به بابائی و بهش از طرف تو گفتم که برات یه نون بخره آخه دیگه نون خور بابائی شدم و اونم کلی ذوق زده شد بعد هم زنگ زدیم به مامان بزرگ که نبود به بابا بزرگ گفتیم و اونم کلی تبریک به دخترم گفت که میخواست گوشی تلفن رو بخوره پس ساعت ١١:٣٥ دقیقه مامانی متوجه اولین دندون سنا کوچولو شد وای چقدر خوشحالم معلوم نیست دخترم چقدر درد کشیده قربون دخترم برم و هیچ وقت درد کشیدن و سختی کشیدنش رو نبینم گلم بعد از یک روز دیدم دخترم دو تا مر...
1 مهر 1391

اولین سفر 3 تائی

8/01/91 اولین سفر سه تائی ما شروع شد اونم به پایتخت ایران یعنی تهران صبح اول رفتیم با مامان بزرگ اینها (هر دو طرف)خداحافظی کردیم و سفرمون رو با یاد خدا و دعای خیر اونها شروع کردیم تو توی ماشین معمولا خواب بودی توی کریرت و وقتی بیدار میشدی میومدی تو بغل مامانی جلوی ماشین ولی اصلا دوست نداشتی زیاد بغل باشی چون دست و پات بسته بود و نمیتونستی آزاد باشی روز اول سفر: شیراز ------قم     اینم اولین عکس، موقع حرکت: شب بود که رسیدیم قم و پیش خاله زهرا توی راه فهمیدیم که اونشب شب میلاد خانم زینب (س) هست و روز پرستار پس برای خاله یه کیک تبریک روز پرستار گرفتیم اینم عکس دخملی با کیک خاله زهرا چه کیک خوشمزه ای بود...
20 فروردين 1391
1